تو بگو داغ تر از آتش غم دیگر چیست؟


Avareh Marg Copyright © 1390 - 1394 All right reserved


به تو ای دوست….

سلام دل صافت… نفس سرد مرا آتش زد،
کام تو نوش و دلت، گلگون باد،
به تو از خویش بگویم که مرا بشناسی:
روزگاریست که هم صحبت من تنهائی است، یار دیرینه ی من درد و غم رسوائی است، عقل و هوشم همه مدهوش وجودی نیکوست، ولی افسوس که روحم به تنم زندانی است، چه کنم با غم خویش؟ که گهی بغض دلم می ترکد، دل تنگم ز عطش می سوزد، شانه ای می خواهم که بگذارم سر خود بر رویش و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم،

ولی افسوس که نیست.

 
کاش می شد که من از عشق حذر می کردم یا که با این زندگی سوخته سر می کردم، ای که قلبم بشکستی و دلم بربودی! ز چه رو این دل بشکسته به غم آلودی؟ من غافل که به تو هیچ جفا ننمودم، بکن آگه که کدامین ره کج پیمودم؟ ای فلک ننگ به تو خنجرت از پشت زدی، به کدامین گنه آخر تو به من مشت زدی؟ کاش می شد که زمین جسم مرا می بلعید، کاش این دهر دورو بخت مرا برمی چید،
آه ای دوست! که دیگر رمقی در من نیست، تو بگو داغ تر از آتش غم دیگر چیست؟ من که خاکسترم اکنون و نماندم آتش. دیگر ای باد صبا دست ز بختم بردار.  خبر از یار نیار دل من خاک شد و دوش به بادش دادم مگر این غم ز سرم دور شود ولی افسوس نشد،

ولی افسوس نشد







http://up.ghalebgraph.ir/up/galebgraph/authors/hamidreza/Bahman94/3/10.png



†??'§ : آواره مرگ, بازهم بی کسی رو چاره کردیم, بهنوش, آواره, مرگ, باز, هم, بی, کسی, رو, چاره, کردیم, avarehmarg,
21 / 1 / 1392 4:19 بعد از ظهر |- اواره مرگ -|

C†?êmê§